در کنفرانس سران اوزاکا، چیزی رخ نداد که دال بر این باشد که جهان از سیستم «دونظامه» عبور کرده است. بعد از پایان گرفتن جنگ سرد، تا کنون دو نظام بر جهان حاکم بوده است؛ یکی نظام یک قطبی که سکاندار آن از مسئولیتهایش شانه خالی کرده است، و دوم نظام چند قطبی ناتمام.
وقتی جهانی شدن همه دروازهها و مرزها را به روی تجارت آزاد گشود، آمریکا به حمایت از کالاهای داخلی و وضع تعرفهها بر واردات روی آورد و شعارش «آمریکا اول» بود، شعاری که دونالد ترامپ را به کاخ سفید رساند. اما در فرجام، به انتقال مرکز ثروت و قوت به شرق دور، تن داد. قرن ۲۰ قرن آمریکا بود، اما تقدیر این بود که قرن ۲۱ قرن پاسیفیک، شامل چین، ژاپن و دیگران شود.
از همین جهت بود که سخنرانی رییس جمهوری روسیه، ولادیمیر پوتین، در کنفرنس اوزاکا واکنشهای نیرومندی را در غرب بر انگیخت. از جمله سخنان وی که فایننشال تایمز، آن را به نشر سپرد، این بود که: «ایدئولوژی لیبرالیسم بیشتر از عمرش زندگی کرده است و اکنون زمان آن سپری شده است». پوتین متهم است که روسیه را به یک نیروی انتقامجو تبدیل کرده است.
هرچند در آمریکا و اروپا بسیاری تا کنون نیز بر این نظرند که لیبرال دموکراسی که آمریکا پس از جنگ جهانی دوم، بر بنیانهای سهگانه دموکراسی سیاسی، آزادی بازرگانی و حاکمیت قانون برپا کرد، مناسبترین نظام است، اما برعکس، ترامپ رییس جمهوری آمریکا، هم از نگاه سیاسی و هم از نگاه بازرگانی، ضد این ارزشها عمل میکند. او حتی زمانی که در اوزاکا بود، از تعهد نظامی آمریکا در دفاع از ژاپن پس از شکستش در جنگ جهانی دوم، انتقاد کرد و گفت: «اگر آمریکا مورد هجوم قرار گیرد، ژاپنیها از خلال دستگاههای سونی، تماشا خواهند کرد». جنگ بازرگانیای که ترامپ بر ضد چین راه انداخته است نیز یکی از جبهههایی است که او هم بر ضد دشمنان، و هم بر ضد دوستان باز کرده است.
ویلیم پیرنز، دیپلمات کار کشته، در کتاب « کانال عقبی» در این باره نوشته است: «سیاستهای ترامپ، دیپلماسی آمریکا را به سمت وحشیگری سوق داده است، دوستان ما را به تشویش و تردید انداخته است، دشمنان ما را پررو و با جرات کرده است، و پایههای نظام جهانی را که هفت دهه پیش تأسیس کردیم و نگه داشتیم، سست و ضعیف ساخته است».
اما دو پژهشگر به نامهای میرا راپ هوپر و ریبیکا فریدمان لیسنر، در مقالهای که در «فارن افیرز» منتشر کردهاند، مینویسند: «نظامی که به رهبری آمریکا در جهان حاکم شد، پدیدهای نابههنجار و غیرطبیعی بود که در اثر اوضاع و شرایط خاصی بهوجود آمد. اما بار دیگر تکرار نمیشود، و پس از رفتن ترامپ هم قابل بازگشت نیست».
فرق میان امروز و روزهای جنگ سرد این است که در آن زمان، اتحاد شوروی از چارچوب نظام لیبرالی بیرون بود، اما حال روسیه و چین در آن شریکند، هرچند که گهگاه آن را به چالش میکشند.
به هر ترتیب، خروج از لیبرالیسم، حالا به یک موج جهانی تبدیل شده است. در یک نظرسنجی که «بیو» انجام داده است، نیمی از آمریکاییها از اینکه آمریکا به یک کشور قدرتگرای غیردمکراتیک تبدیل شود، اظهار تشویش کردهاند.
در صف اول دشمنان لیبرالیسم، ترامپ و پوتین و شاگرد ممتاز مکتب ماکیاولی، شی جین پینگ، ایستادهاند و در صف دوم، افرادی مانند اوریان در مجارستان، اردوغان در ترکیه، کازیسکی در لهستان، دیوتیرتی در فلپین و دیگران قرار گرفتهاند. حتی فریدریک هایک، اقتصاددان لیبرال اتریشی، وقتی به دیدار پینوشه جنرال دیکتاتور چیلی رفت، گفت: یک دیکتاتور لیبرال، بهتر است از یک حکومت دمکرات که لیبرال نیست».
یکی از عجایب روزگار این است که جهانی شدن، جهان را و حتی اروپا و آمریکا را به سوی عوامگرایی و افراطگرایی راست و قومگرایی و نژادگرایی و قبیلهگرایی، سوق داد. و عجیبتر از آن، این است که جای دشمنی چپگراها را در حمله به جهانی شدن، اکنون راستهای عوامگرا گرفتهاند. در گذشته این چپها بودند که بر جهانی شدن میتاختند و آن را ابزاری در خدمت امپریالیسم و کشورهای صنعتی هفتگانه، از جمله ایالات متحده آمریکا میدانستند، و هرسال نیروهای چپ در برزیل جمع میشدند و در مقابله با «همایش اقتصادی جهانی» که توسط قدرتمندان و ثروتمندان در داووس سویس برگزار میشد، «همایش اجتماعی» راه میانداختند. اما امروز، کسانی که بر جهانی شدن میتازند، عبارتند از ترامپ و راست افراطی آمریکایی و اروپایی. دلیلشان هم این است که جهانی شدن به طبقات متوسط و کارگر در کشورهای «متروپل» آسیب رسانده است و به سود شرکتهای بزرگ و کشورهایی که «روستای جهان» را تشکیل میدهند، تمام شده است. حتی رییس جمهوری فرانسه، ماکرون، قومگرایی در غرب را یک ایدئولوژی خطرناک و خیانت میهنی توصیف کرد.
به هر صورت، جهانی شدن حالا رخ داده است و تا شرایطی که آن را بهوجود آورده تغییر نکند، برآمدن از آن، دشوار خواهد بود. برگشت از لیبرالیسم هم نمیتواند نسخه خوبی برای بهبود اوضاع کشورها و ملتها باشد؛ هرچند زمامداران گرسنه مال و تشنه قدرت، آن را توصیه کنند.
شگفتانگیز نیست که در فضایی که آشفتگی سیاسی و جنگهای اقتصادی بر آن سایه افکنده و جهان را بر دوراهی دو نظام قرار داده است، نویسندهای به نام آرون باستانی، کتابی زیر عنوان «کمونیسم مرفه خودکار» منتشر کند و ما را به کمونیسم مرفه فرا بخواندَ. چرا؟ چون از نظر او، هدف سرمایهداری سود است، در حالی که هدف باید خدمت به مردم باشد.
البته شگفتانگیز این است که در میان دمکراتهای نامزد ریاست جمهوری در آمریکای محافظهکار، سه نفرشان که دارای برنامههای جسورانهتری هستند، خود را سوسیالیست تعریف میکنند.
© IndependentArabia